www.iiiWe.com » روکش زندگی

 صفحه شخصی رابین صدیق پور   
 
نام و نام خانوادگی: رابین صدیق پور
استان: اصفهان - شهرستان: اصفهان
رشته: کارشناسی ارشد عمران - پایه نظام مهندسی: یک
شغل:  مدیر عامل شرکت مهندسان مشاور تارا تحلیل سازه
شماره نظام مهندسی:  20-300-2239
تاریخ عضویت:  1388/12/03
 روزنوشت ها    
 

 روکش زندگی بخش عمومی

6
برای دریافت فایلها باید از نرم افزار های ویژه دانلود استفاده نمایید. (برای اطلاعات بیشتر اینجا کلیک کنید)


داشتم به مهمانم می گفتم که اگر راحت تر است، رویه نایلونی روی مبل های سفید را بردارم. ترسیده بودم قبل از رسیدنشان برشان دارم. او تعارف کرد و گفت راحت است. من اما گرمم شد و برش داشتم، بعد یکدفعه حس کردم چقدر راحت تر است.
سه سالی می شود خریدمشان اما هیچ لک و ضربه ای بر آنها نیفتاده؛ اگرچه اکثر اوقات به دلیل ماندن همین روپوش نایلونی بر رویشان از لذت راحتی شان محروم مانده ایم. بعد یاد همه روکش های روی اشیای زندگی خودم و اطرافیانم می افتم، روکش های روی موبایل ها، شیشه ها، روکش های صندلی ماشین، روکش های روی کنترل های تلویزیون، روکش های روی لباس های کمد و... همه این روکش ها دال بر پذیرش دو نکته است: یا بر نامیرایی خود باور داریم و یا اینکه قرار است چنین چیزهای بی ارزشی را به ارث بگذاریم. هر روز در روابط روزمره مان نیز همین روکش ها را بر رفتارمان می گذاریم تا فلانی نفهمد عصبانی هستیم، فلانی نفهمد چقدر خوشحالیم، فلانی نفهمد چقدر شکست خورده ایم.
نقاب ها و روکش ها را استفاده می کنیم برای اینکه اعتقاد داریم اینطوری شخصیت اجتماعی ما برای یک روز مبادا بیشتر و بهتر روی پای خودش می ایستد و این در شرایطی است که اغلب زودتر از حد تصورمان این دنیا را ترک می کنیم و آن روز مبادا هرگز نمی رسد و فقط ما فرصت و جسارت خود بودن را از خودمان دریغ کرده ایم. جسارت لذت بردن از خود حقیقی مان حتی به قیمت گاه زخمی شدن و ضربه دیدن. روحمان را از تماس با دنیا محروم می کنیم تا روزی این لذت را به او ببخشیم که بی محابا دنیا را لمس کند؛ غافل از اینکه امروز همان روز است و همان روز اگردر انتظارش باشی هرگز فرا نمی رسد.
میهمان من تلنگری کوچک به من زد. جلد همه وسایلی را که از ترس خش افتادن پوشانده ام، باز می کنم. دلم می خواهد اشیا هم دموکراسی را تجربه کنند. ضربه خوردن به قیمت لذت بردن از خود حقیقی. ما همه مان فکر می کنیم عمر نوح خواهیم کرد. در پس ذهن بشر همیشه همچنین باوری جا خوش کرده.
خدا می داند که وقتی پرنسس دایانا مُرد چقدر دستکش و کفش استفاده نشده در کمد او پیدا شد. برعکسش هم هست: آدم های به ظاهر فقیری که با مرگشان کلی پول از بالش ها و لای رختخواب هایشان پیدا می شود و کلی خرت و پرت که طرف گذاشته بوده که روز مبادا از گنجه در بیاید و روز مبادا نرسیده غزل خداحافظی را سروده اند.
محافظه کاری و دوراندیشی همیشه از احساس دموکراتیک بودن (لااقل با خودم) دورم کرده. من تصمیمم را گرفته ام. همه نایلون ها و روکش ها را کنار می زنم.

دوشنبه 4 شهریور 1392 ساعت 09:45  
 نظرات    
 
امیر یاشار فیلا 18:20 دوشنبه 4 شهریور 1392
5
 امیر یاشار فیلا

سلام آقای مهندس صدیق‌پور.

این یادداشت را که نوشته‌ی خانم بهاره رهنماست، سه‌شنبه، یکم مرداد همین امسال
آقای کورش نیکزاد برای iiiwe فرستاده بودند :

http://neekzaad.iiiwe.com/notes_comfortable_rahnama

آن که این نوشتار را برای شما فرستاده، کاش دست‌کم نام نویسنده و جمله‌ی پایانی‌اش را حذف نمی‌کرد.
جلال بهرامی 20:40 دوشنبه 4 شهریور 1392
1
 جلال بهرامی
عجب از کجا به کجا!! :))))
جالب و قابل تامل بود مرسی
ایمان نجارزادگان 22:01 دوشنبه 4 شهریور 1392
1
 ایمان نجارزادگان
منبع: خانم بهاره رهنما!!!!!!!
رابین صدیق پور 08:30 سه شنبه 5 شهریور 1392
2
 رابین صدیق پور
با سلام مجدد.
ممنون از یادآوری دوستان که منبع نوشتار را ذکر کرده اند.
این متن توسط یک ایمیل با این سرفصل" متنی از یک دوست" برای من ارسال شد که نام فرستنده و ... همه موجود است و متاسفانه اشاره ای به نویسنده متن نشده بود.
من هم روزنوشتی را که می فرمایید در این وبسایت مطالعه نکرده بودم.
جا دارد همین جا از نویسنده این متن شیرین تشکر نمایم.